معنی آتش سوزاندن
حل جدول
کنایه از بازیگوشی و شیطنت کردن، کنایه از دردسر ایجاد کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
آتش زدن در چیزی
لغت نامه دهخدا
سوزاندن. [دَ] (مص) سوزانیدن. (ناظم الاطباء). آتش زدن:
بسوزاندم هر شبی آتشش
سحر زنده گردم به بوی خوشش.
سعدی.
مبارک ساعتی باشد که با منظور بنشینی
به نزدیکت بسوزاند مگر از دور بنشینی.
سعدی.
|| (اصطلاح بنایان) قناسی را بطور کم محسوس و بتدریج محو کردن. مالیدن و مسطح کردن و جز آن، چون از جانبی برآمده باشد. (یادداشت بخط مؤلف).
خانه سوزاندن
خانه سوزاندن. [ن َ / ن ِ دَ] (مص مرکب) سوزاندن خانه. کنایه از برباد دادن خانه و خانواده است.
ژووینیی سوزاندن
ژووینیی سوزاندن. [وین ْ دِ] (اِخ) نام کرسی بخش در ایالت «اُرن » از ولایت آرژانتان، دارای راه آهن و 917 تن سکنه.
مترادف و متضاد زبان فارسی
آتش زدن، احراق، بهآتش کشیدن
فرهنگ عمید
چیزی را آتش زدن یا در آتش انداختن که بسوزد، آتش زدن در چیزی،
با حرارت زیاد سبب آسیب یا آزار شدن،
[مجاز] اثر گذاشتن، تٲثیر گذاشتن،
[مجاز] تباه کردن، ضایع ساختن،
آتش
آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود میآید و دارای روشنی و حرارت است،
[مجاز] گرما، حرارت،
[مجاز] ناراحتی، اندوه،
گلوله،
[قدیمی] از عنصرهای چهارگانه، آذر،
[قدیمی] شراب،
* آتش افروختن: (مصدر متعدی)
آتش روشن کردن،
[مجاز] فتنه انگیختن و سبب دشمنی و جنگ میان دیگران شدن: میان دو تن آتش افروختن / نه عقل است خود در میان سوختن (سعدی: ۱۷۲)،
* آتش پارسی:
(پزشکی) = تبخال: دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب / نطق من آب تازیان برده به نکتهٴ دری (خاقانی: ۴۲۲)،
(پزشکی) جوشهای زردرنگ که در پوست صورت بروز میکند،
آتشی که پارسیان در آتشکده میافروختند،
* آتش دهقان: آتشی که دهقانان پس از درو کردن و برداشتن حاصل مزرعه به باقیماندۀ آن میزنند تا آفات نباتی از میان برود و زمین قوت بگیرد،
* آتش روشن کردن:
افروختن آتش،
[مجاز] فتنهانگیختن، برپا کردن فتنه و آشوب،
* آتش زدن: (مصدر متعدی) چیزی را به آتش کشیدن و سوزاندن، افروختن آتش در چیزی،
* آتش کردن: (مصدر متعدی)
آتش روشن کردن، آتش افروختن،
به کار انداختن توپ و تفنگ و در کردن گلوله،
* آتش گرفتن: (مصدر لازم)
شعلهور شدن و سوختن چیزی که آتش در آن افتاده باشد،
[عامیانه، مجاز] خشمناک شدن، تند شدن،
* آتش نشاندن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] خاموش کردن و فرونشاندن آتش، کشتن آتش،
فرهنگ معین
(دَ) (مص م.) سوزانیدن، آتش گرفتن، سوختن.
فارسی به ایتالیایی
فارسی به عربی
احرق، اکو، انفجار، بخور، حرق، صغار السمک
فارسی به آلمانی
Brandwunde, Brennen, Verbrennen
ترکی به فارسی
آتش 2- تب
معادل ابجد
879